سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آن کس که بی دانش دست به کاری زند بیش از آنکه اصلاح کند تباه می سازد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 9

یک روز که خار کنی رفته بود برای خارکنی ،خسته شد ورفت کنار چشمهوقدری آب خورد وگفت :((اُخی!)) ناگهان اُخیک (سلطان هفت اُخیک یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود.روزیروزگاری،یک مرد خارکنی بوددر ((پرت آباد)) (توضیحدریا)سر از چشمه در آورد وگفت:سلام بابا خارکن ،چهفرمایشی داری؟بابا خارکن آهی کشید وگفت :ای برادر،دست به دلم نگذار کهدلم خون است.صبح تا شب کار میکنم.کم کم دارم چهل ساله میشوم وهنوز زن ندارم.اخیک گفت :این که مشکلی نیست.بعد بهیک چشم بر هم زدن ،دختری مثلپنجه آفتاب ،لب چشمه پیداشد.اخیک گفت:بفرما،این هم زنی که میخواستی.بعد از اینحرف اخیک ناپدید شد.دختر به خارکن گفت :ای خارکن بدانوآگاه باش که من دختر شاه پریان هستم وعقد من وتو را درآسمانها بسته اند.
بابا خارکن خوشحال شد وبا زنش راه افتاد که برود بهخانه.یک دفعه با خودش فکر کرد که ای دل غافل!من که اصلاخانه ندارم ،این شد که دوباره برگشت سرچشمه وقدری آبخورد وگفت:اخی دوباره اخیک از آب بیرون امد وگفت:سلامبابا خارکن چه خواسته ای داری؟بابا خارکن گفت:ایبرادر،من خانه ندارم.اگر التفاتی بکنی ویک غاری برایزندگی در اختیارمان بگذاری،منت پذیرت می شویم.اخیکگفت:پدرآمرزیده،این روزها با ایران رادیاتور کی میره توغار؟یک ساختمان ویلایی دوبلکس مبله،با استخر وسوناوجکوزی وپارکینگ وانبار با تمام وسایل منزل ،حوالی تجریشونیاوران برایت سراغ دارم.چطور است؟خارکن گفت :بد نیست.به یک چشم بر هم زدن،سند منگوله دار یک ساختمانویلایی،از آسمان افتاد پیش پای بابا خارکن واخیک ناپدیدشد.بابا خارکن سند را برداشت ودست زنش را گرفت وراه افتادکه برود به طرف نیاوران.دختر شاه پریانگفت:ای خارکن،میدانی از اینجا تا نیاوران چند فرسخ راه است؟تو که ازاخیک این همه چیز گرفتی،یک چهارپایی هم میگرفتی کهدوتایی ترکش بنشینیم وبرویم.خارکن دوباره آمد لب چشمه وقدری اب خوردوگفت:((اخِی))دوباره اخِیک پیدا شد وگفت:با عرض سلام
مجدد!دیگر چه میخواهی بابا خارکن؟بابا خارکن گفت:ایبرادر ،هیچ فکر نکردی که من وعیالم این همه راه را چطورباید برویم؟ یک اسبی،(بلانسبت خوانندگان محترم اینافسانه)قاطری،چیزی...اخیک خنده ای کرد وگفت:آخر باباخارکن آدم با این همه دارایی که دوترکه سوار الاغنمیشود... یک بنز شش در مشکی با راننده اختصاصی برایخودت بخواه،یک لیموزین آلبالویی هم برای عیالت.بابا خارکن گفت:حالا که چاره ای نیست باشد!!! به یک چشمبر هم زدن دوتا ماشین کنار دست بابا خارکن وعیالش سبز شدواخیک ناپدید شد.وقتی بابا خارکن روی صندلی گرم ونرم وچرمی بنز نشست وتاکمر توی آن فرو رفت،خوش خوشانش شد و زیر لب گفت
((اُخی!))دوباره اخیک ،سر از آب در آورد وگفت:بابا خارکناین دفعه دیگه خودم می دانم چه می خواهی .بیا.این یکدفترچه دویست برگی حساب در گردش که هرچه ازش خرج کنی،تمام نمیشود.این هم یک دفترچه پس انداز چندمیلیون دلاریدر بانکهای سوئیس ،این هم یک تعداد سند وبنچاق که به دردروز مبادایت می خورد.اخیک اینها را داد به دست بابا خارکن وناپدید شد.بعد از این واقعه بابا خارکن و دختر شاه پریان رفتند کهبا هم زندگی خوبی داشته باشند.
* * * * *
# خلاصه پرونده اتهامی:

نام: بابا
شهرت: خارکن
شغل: خارکنی
# موارد اتهام:

1.کسب درآمد های باد آورده
2.داشتن روابط نا مشروع با خانم ((دال.شین.پ))معروف
به دختر شاه پریون
3.جعل اسناد دولتی
4.و غیره!!!

#رای دادگاه:

متهم به هزار بار حبس ابد محکوم شد.
* * * * *

اما بشنوید از بابا خارکن که همان روز اول داشت تویزندان آب خنک می خورد،طبق عادت زیر لب گفت:((اُخی)).
اخیک (سلطان هفت دریا) از توی لیوان آب بیرون آمد و وقتیحال و روز بابا خارکن را دید ،ترتیب آزادی اش را داد.
بابا خارکن الان دارد با دختر شاه پریان به خوشی وخرمیزندگی می کند.

ما از این داستان نتیجه می گیریم که آدم باید بعد از آبخوردن ((اُخی))بگوید.قصه ما به سر رسید،غلاغه به خونه اش نرسید
 نوشته شده توسط محسن تقوی در جمعه 86/4/22 و ساعت 11:52 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم

شیکردون
محسن تقوی
مدیر این وبلاگ شیرین عقل بوده و عاشق داستانهای شیکری میباشدلذا از تمامی شیرین نویسها دعوت بعمل می آید تا داستانهای شیکری خود را برای ما بفرستند

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 10
مجموع بازدیدها: 73815
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه