شیکردون
آقای چاپار با داشتن یک شکم گنده و 50 سال عمر از آنهایی بود که عقیده داشت، مرد زندار هرقدر هم زنش خوشگل باشد، اگر گاهگاه به بازار آزاد ناخونک نزد خیلی احمق است!
آقای چاپار معتقد بود، اصولاً کلمهی نجابت، زن دوستی، و محبت خانوادگی و این قبیل مزخرفات (البته به عقیدهی آقای چاپار) برای خر کردن مردهاست. وگرنه اگر کسی حقیقتاً شعور داشته باشد، دو دفعه پشت سر هم یکجور خوراک نمیخورد.
میگویند «زوجه» که خوشگل شد، دور «رفیقه» را باید خط کشید. ولی آقای چاپار عقیده داشت کله پاچه و «جغور بغور» خیابان از چلو خورشت معطری که در خانه میپزند زیادتر زیر دندان آدم مزه میکند!
خلاصه سرتان را درد نیاورم، تمام این مقدمه ها را چیدم که خدمتتان عرض کنم، آقای چاپار سوزاک گرفته بود! یعین منطق بالا، طبیعتاً سوزاک و «غیره» میآورد!
سوزاک هم که این روزها عیب نیست و بدون آن مردانگی را کامل نمیدانند و تازه آقای چاپار پکر بود چرا بیست و پنج سال قبل سوزاک نگرفته است که پیش سر و همسر مردانگیش مسجل شده باشد!!
ولی دلش خوش بود که «ماهی را هر وقت از آب بگیرد تازه است». از این گذشته به سلامتی هرچه سوزاکی است: از هر صد نفر دکتر که در تهران تابلو زدهاند، 78 نفرشان از تصدق سر «امراض تناسلی» نااهلها نان میخورند و از بس قشنگ اعلان میکنند که آدم هوس می کند سوزاک بگیرد!
زیاد حاشیه رفتم، آنهم حاشیه رفتی که قلم را به بیحیایی میکشاند.
خوشمزگی داستان ما از اینجا سشوع میشود که آقای چاپار به آقای دکتر مراجعه میکند و آقای دکتر هم بر حسب معمول دستور میدهد، ادرارش را تجزیه کنند و صورت تجزیه را بیاورند.
چاپار وقتی از آزمایش به منزل برگشت (برخلاف عادت 50 سالهاش!) به زحمت در یک شیشه ادکلن کارخانهی «معطر» ادرار کرد و یک چوب پنبه هم سرش گذاشت و (بدون خجالت) دخترش را صدا کرد و شیشه را دستش داد و گفت به آزمایشگاه ببرد.
مریم دختر 16 ساله و زیبای آقای چاپار شیشهی ادرار را لای کاغذ روزنامه پیچیده از خانه خارج شد.
تصدیق بفرمایید پدر خانواده وقتی بیبند و بار شد، باقی اعضای خانواده هم به سرعت فاسد میشوند. ولی زودتر از همه "دختر منزل" پالانش کج میشود. بیجهت نیست که به زنها میگویند جنس "لطیف"!
مریم از خانه خارج شد ولی از بس سرگرم نظربازی بود، سرپیچ خیابان وقتی خواست به یکی از جوانها یک «پدرسوخته»ی مصلحتی (!) بگوید پایش به سنگ گرفت و شیشه از دستش افتاد و شکست… و «امانتی پاپا» با تمام «گونوکوک»هایش بر خاک ریخت!
مریم مضطرب شد و تبسم از گوشهی لبش ریخت. ولی آدمهای پررو (چه زن و چه مرد) علاج همه کار را با پررویی پیش میبرند. برای مریم زیبا که دور از چشم پدر و مادر، یک جنین سه ماهه در شکم داشت، ریختن یک شیشهی ادرار، چندان مهم نبود. با خونسردی از نزدیکترین دواخانه یک شیشهی خالی خرید و به منزل برگشت و مخفیانه از ادرار شخصی خود شیشه را پر کرد و به آزمایشگاه برد.
دو روز بعد، وقتی ورقه آزمایشگاه به دست آقای چاپار رسید، اینطور نوشته بود:
«آقای محترم!
با کمال افتخار (و اطمینان) اطلاع میدهد که در تجزیهی ادرار آن وجود محترم، علایم حاملگی کاملاً نمایان است!»
الآن مدتها از این قضیه میگذرد و هنوز آقای چاپار نفهمیده است که چرا وقتی آدم سوزاک میگیرد و ادرارش را تجزیه میکنند، علایم آبستنی آشکار میشود؟!